۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

پایان ماه رمضان بر روزه داران و روزه خواران مبارک باد

پایان ماه رمضان بر روزه داران و روزه خواران مبارک باشد.
اسماعیل وفا یغمائی
و بعد از تبریک باید خدمت عموم روزه داران و روزه خواران عرض کنم که در مملکت ما به یمن فقر تقریبا در میان شصت هفتاد در صد مردم احتیاجی به روزه نیست و اکثرا روزه مجبوری در جریانست و چیزی گیر کسی نمی اید تا بخورند، بقول شاعر
در خانه ما زخوردنی چیزی نیست
ای روزه میا ور نه ترا خواهم خورد
بنابر این از آنجا که تاثیرات حدیث واقعی و دست ساز تقریبا یکسان است و هر دوتایشان گاه بی خاصیت و گاه مزاحم و در پاره ای از اوقات حتی بعضی از احادیث جعلی حتی انسانی تر و قابل تحمل تر است ! می شود حدیثی بر وزن حدیث مبارکه« کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم» از قول زنده یاد ابوهریره که شیعیان می گویند کلی حدیث جعلی درست کرده، حدیثی انشاد نمود که «مع الیقین فی الایران کل یوم رمضان و کل شهر رمضان و کل عام رمضان فبای آلاء ربکما تکذبان یا ایا المومنین و المومنات والمومنان» . این وضع ملت است ولی الحمدلله رب العالمین علمای اسلام به یمن الطاف الهی و حکومتی تماما چاق و چله وشکمپا و سر حالند و و تمام هیکلشان تبدیل به شکم مبارکشان شده و ملالی ندارند جز جنبش سبز که حال همه اشان را گرفته است چنانکه روایت می کنند شماری کثیر از محدثان که:
اخیرا سه تا از کله گنده های جناح ولی فقیه رفته بودند داخل جمعیت تا ببینند که چه خبر است . سبزها آنها را شناختند و بگو مگوئی پیش آمد و در همین احوالات بسیجیها هم تیر اندازی هوائی کردند و سه تا نفوذی کله گنده که گویا هر سه هم از علمای کله گنده دور بر ولی فقیه و از مقامات مسئول مملکتی بودند در رفتند و ترسان و لرزان به کوچه ای پناه بردند. یکی از آنها از دو نفر دیگر پرسید:
- برادران خون چه رنگی است!
دو نفر پرسیدند
-چطور مگه؟
اولی در حالیکه نگاهش به زمین بود و جریانی را که از پاجه های شلوار بر اسفالت کوچه سیلان و جریان داشت می نگریست گفت:
- برادران اگر خون زرد کمرنگ است هر سه تا به دست سبزها شهید شده ایم. در هر حال اوضاع این چنین است و روزگار گاماس گاماس دارد میرود به طرف راهرو و کاتالیزوریک عید واقعی با همت مردم سر سبز ایران تا به لطف پروردگار زندگی و خرد و نه این خدای بد اخلاق عبوسی که خودش هم روی دست خودش مانده!!، در آن عید روزه خوار و روزه دار کنار هم برادر وار و خواهر وار و رفیقانه، آن یکی استکان چائی اش را به لیوان شراب این یکی بکوبد و این یکی بگوید تقبل الله و آن یکی بگوید: بریز تو خندق بلا و دوباره این یکی خیار شورش را به دهان آن یکی بگذارد و بگوید گواری وجود و آن یکی لقمه ای نان و پنیر در دهان این یکی بگذارد و بگوید! بخور تا گوشت تنت بشه عزیز! وآن یکی این یکی را برای زیارت دعوت کند و این یکی آن یکی را به یک فیلم دبش! البته قبل از آن هم در طول ماه رمضان در یک مملکتی که جمهوری واقعی آمده و دین و مذهب از ادعاهای حکومتی دست برداشته است و همه در پناه قوانین زمینی در سایه خدا! زندگی می کنند روزه دار روزه اش را بگیرد و روزه خوار روزه اش را بخورد !.
این را می گویم که بگویم که :
فقیر علیرغم اینکه دیگر باعث زحمت هیچ پیغمبر و امام و دین و مذهبی نیستم یعنی انها را از دست خودم آزاد کرده ام تا به دیگران برسند! و تنها هنوز با خدای تمام هستی که هم در بیرون با من است و هم در درون ، بقول دکارت یا کانت ر بیرون با جهان شگفتش و در درون با نوای وجدان ، رفاقتی دارم و خود از جانب او به پیامبری و امامت فقط و فقط شخص خودم بعنوان یکی از شش میلیارد پیامبر غیر اولوالعزم و فسقلی از زمره رسولان فساقله و آل فسقل (ص) منسوب شده ام، اعتقادم این است که:
مردم عادی و خلق الله ی الله پرست نه تنها الله بلکه اگر بعنوان مقوله ای شخصی و وجدانی ، چوب و سنگ را هم می پرستند چون نیتشان خیر است راه به مقصد برده اند و در پناه خدای تمام هستی اند باید به عواطف و مقدساتشان احترام گذاشت،فقیر هم اگر روزی پایم به ایران برسد بر سر مزار خیلی ها حتما فاتحه معمول را خواهم خواند و برای تماشای رازی که در کاشیکاریهای مساجد دوران کودکی ام در یزد موج می زد خواهم رفت اما جدای از این و در یک مبارزه فرهنگی باید به مقدسات نامقدس تمام آن پدر سوخته های دجال وحقه بازی که می خواهند از اسلام یا هر چیز دیگر ابزار و اسباب قدرت را فراهم کنند و همین مردم مظلوم زحمتکش بیگناه مقدس را زیر اخیه دین یا ایدئولوژی مذهبی، یا هر زهر مار دیگری بکشند، باید تاخت! باید افشایشان کرد! باید سستی و پوچی اعتقادات خرافی و صد من یک غازی را که از صدر تا ذیلش از استفراغات خشکیده فکری دوباره گواریده شده مشتی ملای پدر سوخته شیاد است و رنگ تجدد و تمدن به آن زده اند به مردم نشان داد! باید در نبرد قدرتمند روشنگرانه و در حیطه روشنگری تعارفات ارتجاعی و انقلابی را کنار گذاشت! باید پدرشان را در آورد تا دیگر از این شامورتی بازیها و رمالگریهائی که قرنهاست خون ایران را به ویروس آلوده است و امکان آن را فراهم آورده تا زعمای مربوطه با عرض معذرت به بهانه و محمل خدا و رسول و امام و قران و حدیث و سنت، هر گهی را که می خواهند بخورند دست بردارند و بگذارند مردم با دین مذهبشان از مسلمان و نامسلمان و کلیمی و زرتشتی و بهائی و بابی و اهل حق و شیطان پرست و غیره هر چه می خواهند بکنند و هر طور می خواهند عبادت کنند یا نکنند اما در پناه قوانین مدنیی باشند که خودشان تصویب کرده اند و نمایندگان رسمی و قانونی شان مدافعان آنند. براستی هزار و چهار صد و اندی و مخصوصا این سی سال اخیرش در ایران کافی است و جمع کنید بساطهای رنگین و آلوده قدرت و دجالیتها را.
القصه فقیر سرا پا تقصیر فانی مذنب بعنوان شاعری روزه خوار از زمره شاعران در غربت این میهن عزیز که یک میلیون و ششصد و چهل و هشتهزار و چند کیلومتر تمامیت ارضی پولادبافته اش کتاب گسترده و آسمانی ماست و منهای قوم پلید اجنبی ملاهای حکومتی و نوکرانشان ،اقوام حقیقی مختلفش از کرد و لر و ترک و بلوچ و ترکمان و گیلک و طبری و عرب و عجم و غیره و آخر از همه( بقول بعضیها) فارس ها ی بیچاره مظلوم شوونیست اش!!!، سوره های خلل ناپذیر این کتاب مقدس( البته ملاها و نوکرانشان از آیات شیطانی جعلی اند که زور تپان شده اند) و درختان و جمادات و حیوانات و و کوه و سنگش واژه های این کتاب مقدسند در پایان ماه رمضان روی ماه تمام روزه داران و روزه خواران را می بوسم و امیدوارم هر یک در پناه پروردگاری که پروردگار جان و خرد و حیات است و نه آن بت جعلی حرام زاده ی شلاق و شکنجه وتجاوز و دست و پا بریدن و سنگسار و قید و بند و دوزخ و تهدید و اجبار، روز و روزگارشان خوش باشد. اگر هم سر حال بودید و خواستید عیشتان کامل باشد دو غزل از زمره رمضانیات فقیر را هم که یکی در ایم نوجوانی و یکی بیست سی سال بعد سروده شده بخوانید تا خداوند اجرتان را زیاد فرموده و از گناهانتان با شفاعت خود فقیر دوبله در گذرد.
اسماعیل وفا یغمائی
بیستم ماه سپتامبر المبارک فرنگی میلادی


چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
غزلی از گذشته ها
چون شبی سنگین به روی سینه ام آوار بود
خرمن زلف تو و دستان من در کار بود
چون شکمپایان زاهد بر سر خوان سحر
از اذان هر موذن گوش من بیزار بود
خوانی از جان و تنت افکنده بودی بهر من
کاند ر آن از باغ جنت میوه ها بسیار بود
لیک من را بهر حفظ الصحه زین خوان کرم
کار با ظرفی ز نوش و نار دست افشار بود
چون موذن نغمه الله و اکبر در کشید
گفتمت زین پیشتر من را به این اقرار بود
در کویری اینچنین باچون توپردیسی زگل
کبریای حضرت حق را که در انکار بود؟
صبح شد از هم جدا گشتیم اما هر زمان
چشم من اندر پی ات در کوچه و بازار بود
چشم من در هر فرو پیچیده در چادر همی
درپی دیدار آن چشمان پر اسرار بود
عاقبت اندر خم ساباط خلوت وقت ظهر
زیرآن درگاه :آنجا کاولین دیدار بود
چشم زیبای تو دیدم روزه چشمم شکست
کاش از لعلت وفا را امشبی افطار بود
14 آبان ماه سال1349 شمسی. خور

غزل رمضان
با الهام ازشاطر عباس صبوحی
ميهن من چو سراسر همه ى روز شب است
نيمروز ار كه خورد روزه كسى، كى عجب است
نيست چيزى به سرا تا كه خورم، روزه ميا!*
كه ترا گربخورم ، نزد خدا مستحب است!
روزه داريم نه از نان كه ز «آزادى» و «عشق» ــ
دور مانديم و زاين، گرسِنه جان در تعب است
پاره شد رشته ى تسبيح شريعت اى شيخ!
كه سر رشته به دستان فقيهى جلب است
گشت پامال تجاوز همه ى هستى خلق
همچنان حضرت آخوند زشهوت عزب است
نيست عيبى كه مر اين خلق خدائى دارد
يادلى در شبى از شوق به شور و شغب است
نيست عيبى كه در ايران شده اين دين، فابريك!
يا كه اين، تحفه ى تاريخى قومى عرب است
مشكل ازفوج فقيهان سراپا شكمى است
كه يكى از «جبل آمل» دگرى از «حلب» است
گله اى تشنه، كه مى نوشد و مى بلعد و باز
همچنان دست و دهانش طلب اندر طلب است
ساقيا شادى آينده بده باده ى سرخ
گر چه صد قافله ى خون جگر در عقب است
كه رسد باز« وفا» را رمضانى كه در آن
رطب تازه ى افطارش از آن لعل لب است
12 اكتبر 2005










۱ نظر:

حمید گفت...

با سلام
اقای یغمائی
حدود ده نظر روی سایت دیدگاه در مورد این نوشته شما داده شده است.
عنایت بفرمائبد انها را بخوانید.