۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

تائودا، پرنده کوچک و ببر مهربان.قسمت سوم. اسماعیل وفا یغمائی


غروب سوم
زيبائي خورشيد به گاه طلوع
گردش ماه در اسمان
و جمال پر اقتدار درياي پاكيزه و عظيم
نيازمند دليل ها نيست


و در غروب سومين روز بار ديگرپرنده ي كوچك و ببر مهربان در خاموشي من پديدار شدند، ومن در انديشه‌ي تمامت بي پايان و در هراسي عظيم غرقه بودم و هراس خود را با پرنده‌ي كوچك باز گفتم و پرنده ي كوچك در نور آبيرنگ خويش محو و آشكار شد، گوئي كه در درون من ، گو ئي صداي من بودكه ازدرون من مرا فرا مي‌گرفت وگفت.
تائودا! تصوير تمامت بي پايان را در آبگيرهاي آلوده و آينه هاي تاريك منگرو از آينه داراني كه در آينه هاي تاريك وحشت مي آفرينند روي بر گردان.
تصوير تمامت بي پايان رادر فراخناي جهان بنگر. آنچه ترا مي هراساند تصويرانديشه‌هاي تو و تصوير انديشه‌‌هاي مردماني‌ست كه پيش از تو ترا آفريده اند .آنچه ترامي هراساند تصوير انديشه‌ هاي مردگان شهرهاي ويران شده ي بسيار يا آئين هاي شيادان وكاذباني است كه جهان را به قواره ي انديشه هاي خود برش دادند و آينده را در آن به صليب كشيدند.
تائودا!زيبائي خورشيد به گاه طلوع، گردش ماه در آسمان و جمال پر اقتدار درياي پاكيزه ي عظيم نيازمند دليل ها نيست، و تمامت بي پايان كم از خورشيد و ماه و دريا و رود نيست. اگر او را اين چنين ادراك ميكني به او دل سپار و با او زمزمه سر كن و گرنه رهايش كن و آسوده روزگار بگذران.
تائودا ! هر آئين كه به نرمي نسيم از دل عبور نكند و چون بوي گل بر دل ننشيند دروغ است و از آن بگريز، و هر آنكس كه از تمامت بي پايان با كلمات شعله ور وحشت سخن مي راند و از هراس آدميان قوتِ قدرت خود فراهم مي آورد به دروغ سخن ميگويد از او روي بر گردان حتي اگر جاذبه‌ي خدايان و زيبائي فرشتگان را داشته باشد، از او روي بر گردان كه خطا كاران، بر سرير قدرت خود را خطا كار نميدانند و ترازوي بر مسند نشستگان تنها توزين خطاهاي ديگران را قادرست.
.تائودا! بي خدا بودن غم انگيز است و گم گشتگي، غم انگيز تر از آن اما سر نهادن بر آستان پر وحشت خدائي ست كه خصم بي ترحم آفرينه ي خويش است و وجود او نفي وجود آدمي ست .
تائودا! اگر چون پدران غار نشين و نياكان كهن خويش، جامه بر تن بپوشي يا بنوشي و گرسنگي خود را فرو نشاني و با زنان درآميزي و سخن بگوئي، بر تو خواهند شوريدوترا در بازارها چون ديوانگان كشان كشان بر خاك خواهند كشيد ، شگفتا ! كه اگراز آئيني كهن سر بر تابي و هوائي تازه طلب كني وبا انديشه‌اي بر جاي مانده از نيا كان بر تابي ترا نه بر خاك كه بر صليب خواهند كشيد.
تائودا! شگفتا از جهاني كه در آن جامه هاي كهن آماج استهزا و انديشه هاي پوسيده مقدس است.
تائودا بي آئين بودن به از آئين هاي تاريك را پذيرفتن ودر آينه هاي تاريك به سفر رفتن و كلام هنوز باقي ست

هیچ نظری موجود نیست: