۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

کتاب چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت . قسمت چهارم و آخر


قسمت چهارم و آخر
چند نکته و چند سانتیمتر از واقعیت
کند و کاوی در مورد ماجرای هفده ژوئن
اسماعیل وفا یغمائی
دوران اسكولا ستيسم و مشكل مجاهدين
در سالهاي پنجاه‌و در جامعه اي كه علماي غول آسا ومراجع تقليد هر كدام در گذر از حوزه هاي مختلف علميه ـ و با بدوش كشيدن ميراثي كه از زمان صفويه، مرده ريگ هزاران ملا و آخوند و محدث و فقيه ريز و درشت را در خود داشت ـ، دهها و صدها هزار مقلد را در پي خود مي كشيدند و در برق تقدس و حصارهاي نفوذ ناپذير اسرارالهي و علمي تنفس مي كردند، گشودن راهي ديگر و سخن گفتن از اين مقوله كه مجاهدين سر در پي راهبري بجز علما دارند خطري بزرگ را در پي داشت.
درجا معه و در روزگاري كه محقق مسلماني چون شريعتي با برخي ازآثار خود مورد لعن و تكفير شماري از غولهاي حوزه قرار داشت وروحاني مسلمان مبارزي چون آشوري مورد اتهام زندقه و كفر قرار گرفته بود . سخن گفتن از اينكه مثلا بنيان گذاران مجاهدين انديشه اي ديگر در سر دارند كاري خطير بود وبه آخوندها مجال ميداد تا از انرژي ساده ترين مردم براي به انزوا كشاندن مجاهدين كمك بگيرند.
بدون هيچ قصد توهين و تنها به خاطر بيان حقيقت بايد تاكيد كنم كه به اعتقاد من جامعه مذهبي ايران علي العموم ـ منهاي نمونه هائي اندك و استثنائي ـ در سالهاي مورد اشاره في الواقع جامعه اي بود كه دوران اسكولاستيسم را مي گذراند. اروپا اين گذار را در قرون وسطي از سر گذراند ولي به نظر من گذار جامعه مذهبي ايران از اين دوران به ظهور خميني و حكومت هولناك او مشروط بود.
تاكيد روي ايمان صرف ونه ادراك عقلي و فهم، عدم استقلال و آزادي فكر در چنبره تقليد و تعبد. بحث و جدالهاي لفظي و عبثي كه با لباس حكمت و كلام آراسته شده و قرنها از دوران صفويه تا دوران شاه ادامه داشت ، خصائص دوران اسكولاستيسم است كه در جامعه مذهبي ايران با اقتدار تمام فرمان مي راند.توده هاي مذهبي مردم با خداي كهن سال و قديمي خود كه نيابت او را در ايران علما بر عهده داشتند تضادي نداشتند . مردم پيدا شدن تفكري ديگر را در زمينه سياسي تحمل مي كردند ولي در زمينه مذهبي و اعتقادي در بهترين شكل با شك و ترديد برخورد مي كردند. علما اگر جه سراپا در« ماده» روزگار مي گذرانيدند و از اقتدار روحاني خود سر خوش بودند اما توده هاي مردم آنها را در ارتباط با عالم «معني» و معنويتي راز آلود و مقدس مي پنداشتند. سيستمي كه آخوندها در آن تنفس ميكردند سيستمي بسيار كهن سال و جا افتاده و سنتي بود كه تقريبا از قرن سوم و چهارم هجري پا گرفته و در روزگار مورد اشاره بيش از ده قرن از عمر آن مي گذشت و تمامئ اينها ورود مجاهدين را به مقوله رهبري عقيدتي ـ اكر چه دير يا زود از آن گريزي نداشتند ـ مشكل مي كرد.
در كنار آخوندها ،حكومت شاه نيز از اين مقوله مي توانست استفاده كند و مجاهدين را رو در روي اعتقادات سنتي مردم قرار دهد.
با توجه به اين دلايل و بسياري نكات ديگر مجاهدين در باره اين مقوله خاموش بودند ، با اين همه درعمق، و در همان چندكتاب ساده ـ شناخت، راه انبيا راه بشر، اقتصاد به زبان ساده، راه حسين و.. ـ و كم حجمي كه از مجاهدين انتشار يافته بود مشخص بود كه اين مجموعه راهي ديگر در پيش رو دارد، و مجاهدين جهان و اجتماع و انسان را سامان و سازماني ديگر مي جويند كه با تفكر كهن و ريشه دار آخوندها فاصله بسيار دارد.
بسياري از علما از آنجا كه در گير مسائل زندگي خود و رتق و فتق امورات بيرون و اندرون بودند اساسا اين قضيه را نفهميدند ولي هوشياري خميني بيش از اين ها بود.
مشكل خميني
او در همان آغاز كار و پس از بر خورد با آثار و انديشه هاي مجاهدين دانست كه اينان نه در دوران صفويه و پس از آن و نه در تاريكي انديشه و عباي ملايان ، بلكه در پرتو آرمانهاي عدالتخواهانه و انساني آغازين اسلام،و با تفسيري كه امامان شيعه از آن ارائه كرده اند زاده شده اند. خميني به خوبي حس كرد اين مسلمانان پر شور و جوان دردرون فرهنگ ملي و قدرتمند ايران و در هواي دفاع از منافع مردمي زاده شده اند كه به قول مسعود رجوي ـ در نشستي در سال هفتاد و يك ـ« براي مجاهدين به طور تاريخي مقدس اند» نقل به مضمون .
خميني از اين زاويه نگران و دچار مشكل بود. حكايت او بسيار شبيه به حكايت زاده شدن موسي ونگراني فرعون ـ با يك تفاوت ـ است. فرعون با خبر شده بود كه در ميان قوم بني اسرائيل پسري زاده خواهد شد كه دودمان او را بر باد خواهد داد وبه همين دليل براي پيشگيري خطر، شروع به كشتار نوزادان پسر كرد.
خميني نيز با مطالعه آثار مجاهدين و شناخت جهان بيني آنان و نقطه نظراتشان در يافته بود كه اين نوزاد تازه به زودي، و اگر تناور شود رو در روي او و تفكر سنتي او خواهد ايستاد.
در چنين شرايطي و در منطق جنگ مذهب عليه مذهب و در دنياي جدال كهنه و نو و چنانكه تاريخ بارها ثبت كرده است، فتواي ارتداد و بيديني و كنده و ساطور جلاد در تقديرست. در تاريخ و فرهنگ ايران، علت قتل حلاج ، عين القضاه همداني ، سهروردي و دهها تن ديگر از انديشمندان اين مرز و بوم به فتواي حكام شرع . بيديني آنان نبود، آنان تنها جرئت كرده و افقي ديگر را در چشم انداز قرار داده بودند. مجاهدين نيز چنين جرمي را مرتكب شده بودند ولي خميني اين امكان را نداشت كه دست به كشتار بزند يا فتوائي عليه مجاهدين صادر كند.
از آنجا كه در آن روزگار نقش فرعون را در ايران شاه به عهده داشت و خميني هم خود از زمره دشمنان فرعون و مجاهدين نيز از زمره مبارزان جدي عليه حكومت شاه بودند قضيه سر گيجه آور مي شد. اگر خميني يعني « «فرعون منتظر» چنين فتوائي را ميداد و چنين حرفي را ميزد ، «فرعون در قدرت» يعني شاه بسيار خوشحال ميشد و از آن استقبال ميكرد ولي همساني موضعگيري دو فرعون به نفع خميني نبود و موجب ميشد گروههائي از مردم از خميني روي برتابند يا نسبت به او دچار شك شوند. سيماي قديس وار مجاهدين اوليه، بويژه سيماي بنياد گذاران كه عميقا مورد احترام و اعتماد بخشهاي گسترده اي ازمردم بودند نيز به خميني جرئت اين كار را نمي داد، بدين ترتيب خميني در خلوت خود در نجف اگر چه با نزديكان خود از خطر مجاهدين سخن گفت و آنان را نامسلمان خواند اما در آشكار صبر پيشه كرد و در انتظار ماند.
ماركسيست اسلامي و منافق !
ضربه سال 54 و مقوله اي كه بنام تغيير ايدئولوژي اعلام شد يعني در حقيقت يك كودتاي خونين،اين فرصت را دراختيار دو فرعون نهاد . فرعون حاكم ندا سر داد كه اينان «ماركسيست اسلامي» هستند و فرعون منتظر نيز بر «منافق» بودن‌مجاهدين تاكيد كرد و شمشير را از رو بست. جدال مجاهدين در اين دوران در زندان ها و پافشاري آنها بر سر مواضع اعلام شده از سوي بنيانگذاران كه مشخصا با تلاشهاي مسعود رجوي انجام گرفت حكايتي ست كه خود كتابي را طلب ميكند و تا كنون نيز مجاهدين در باره آن نوشته و گفته اند.
مردم و مجاهدين
با اين همه محبوبيت مجاهدين در ميان برخي از اقشار مذهبي اگر جه خدشه دار شد آما آنقدر باقي ماند كه با شعله ورشدن آتش انقلاب در هر راه‌پيمائي نام و تصاويرشهيدا نشان ،در كنار نامها و تصاويرديگرشهيدان مبارز و شخصيت هاي مورد علاقه مردم بر صدها و هزاران پلاكارد نقش بببندد و درسراسر ايران ،در خيابانها در دست مردم به نوسان در آيد.
مردم به سائقة احساسات و عواطف خود و شناختي حضوري از مجاهدين عليرغم ماجراهاي سال پنجاه و چهار و مواضع خميني و شماري ديگر از آخوندها به فرزنداني كه خود پرورده بودند پشت نكردند. هنوز طنين شعارهاي مردم را در راهپيمائي برزگ روز شانزده شهريور در گوش دارم كه در حاليكه پل بزرگ چهار راه كالج از ضربات گامهايشان ميلرزيد فرياد ميزدند
مجاهدين زندانند
يا كشته در ميدانند
و
درود بر مجاهدين
ياور آزادي و دين
در آن هنگام من جواني بيست و چهار ساله بودم وچندان با مباحث جامعه شناسانه و تاريخي آشنا نبودم. بيشتر علاقمند بودم كه جغرافياي ايران را بشناسم و طبيعت آن را، از تاريخ و فرهنگ ايران دانشي مختصرو حضوري داشتم ، ولي يادم نميرود كه در ميان آن مردم و بر فراز پل و در حاليكه به رود خروشان و متلاطمي كه تا ميدان انقلاب و ميدان آزادي ادامه داشت نگاه ميكردم با خود مي انديشيدم چطور پس از وقايع سال پنجاه و چهار ،و به واقع تلاشي تشكيلاتي مجاهدين اين شعارها بر زبان مردم جاريست. درسالهاي پنجاه و چهار تا پنجاه و هفت اكثرمجاهدين در زندان بودند ولي با اين همه مجاهدين با ايدئولوژي اوليه و اعلام شده خود در وجدان و عواطف مردم وجود داشتند و اين دو باعث شد فقط يكي دوماه پس از سقوط شاه، مجاهدين در سراسر ايران پيكره اي تناور و گسترده پيدا كنند.
كتاب تاريخ ورق خورده بود. «فرعون در انتظار» به «فرعون برمنبرحكومت »تبديل شده بود. خميني با استقبال ميليونها تن از مردم و با به‌يدك كشيدن لقب هاي «نابود كننده بنياد ريشه دار ترين سلطنت تاريخ معاصرجهان» ، «امام »،«رهبر» ، «پدرو ناجي توده ها» ،« اميد مستضعفان جهان»، « مرجع تقليد»،« قائد عظيم الشان» و … با اقتداري مهيب بر كرسي قدرت نشست.
براي كسي كه بخشي از ماجرا رامي نگرد جنگ خميني و مجاهدين انگار از دو سه ماه پس از انقلاب و بر سر آزادي ها آغاز شده است . اما براي كسي كه در عرصه تاريخ و جامعه شناسي قضايا را مي نگرد اين جنگ از سالها قبل و از وقتي خميني در نجف بود آغاز شده بود. اين جنگ چگونه مي توانست پايان يابد .
قضيه به اين صورت مي توانست پايان يابد كه مجاهدين امامت خميني را بپذيرند و به قول عبيد زاكاني در پاي منبر امام به خدمت بنشينند ـ يا بيا پاي تخت در خدمت ـ و كمر خدمت ببندند يعني قبول كنند كه به سطح گروه و سازماني امثال فدائيان اسلام نزول نمايند و در خدمت اهداف جمهوري خميني قرار گيرند،در اين صورت قضيه ختم ميشد وبدون ترديد درهاي نعمت و قدرت ، نعمت و قدرتي كه حاصل پشت كردن به آرمانها بود ، برروي مجاهدين گشوده مي شد. ولي آنچه توسط بنياد گذاران پايه ريزي شده بود در تضاد كامل با قبول امامت خميني قرار داشت، مجاهدين بر آرمان خود پا فشردند ومردم را بر گزيدندو در اين زمره همان مردمي را كه در حيطة قدرت خميني قرار داشتند و قربانيان آينده حكومت او بودند.
خميني و مجاهدين رو در روي هم
دو سه سال كشاكشي سخت كه به زودي با ترور و كشتار هواداران و اعضاي مجاهدين خشن و خونين شد ادامه يافت، در ميان تمام گروهها و سازمانهاي سياسي و مبارز بيشترين سهم خشم و كين خميني نثار مجاهدين مي شد، زيرا مجاهدين گسترده تر و فعال تر بودند، زيرا آنان در سيماي رزمندگاني مسلمان بيشتر و بهتر مي توانستند با توده هاي مردم پيوند بخورند و در افشاي خميني و حكومت او كه روز به روز بيشتر در منجلاب ديكتاتوري فرو مي رفت بكوشند. ميتوان همين الان از نگاه خميني و در طي سالهاي 57 تا 60 به قضايا نگريست ، اگر مجاهدين نبودند يا اگر مجاهدين به سازش تن مي دادند ، خميني مي توانست اعلام كند كه مخالفان او تنها نامسلمانان هستند، و ايران به صحنه اي بدل مي شد كه در يك سوي آن خميني به رهبري مسلمين در مقابل نامسلمانان ايستاده است ، اگر تنها به ذهن خود و تمايلات خود متكي نباشيم و بافت و ساخت جامعه خود را بشناسيم ،در جامعه پر غوغائي كه خميني كباده زعامت مذهبي و رهبري انقلاب را، باهم به دوش مي كشيد و به هيستري جنگ مذهب عليه لامذهبي و اسلام عليه كمونيسم ، سوسياليسم و…دامن ميزد ميتوان نتيجه را در نظر آورد ، ولي مجاهدين وجود داشتند و با وجود آنها دو سنخ تفكر مذهبي ، مذهب ارتجاعي و مذهب ترقي خواه در مقابل هم صف كشيدند، خميني و نزديكترين اعوان و انصار او مي دانستند اگر اوضاع به اين ترتيب جلو برود اينده خوبي در انتظارشان نخواهد بود و سرانجام در سي خرداد سال 1360دستور قتل عام تظاهر كنندگان توسط خميني صادر شد و به كشاكش سياسي پايان داد.
مجاهدين در ميعادگاه يك جبر
با آغاز مبارزه مسلحانه اي كه خميني آن را به مجاهدين تحميل كردديگر هيچ چيز براي تعارف و پنهان كردن باقي نماند. مرزي از خون و خطي سرخ ميان مجاهدين و خميني يعني در حقيقت اسلامي كه مجاهدين ادعاي آن را دارند و اسلام سنتي با امامت خميني كشيده شد.
صداي گلوله هاي چريكهاي مجاهد در خيابان‌ها و صداي گلوله ها و تيرهاي خلاصي كه در زندانهاي‌خميني شليك ميشد جديت اين مبارزه را نشان ميداد. با شروع انفجارهائي كه ستونهاي ايدئولوژيك پيرامون خميني يعني آيه الله هاي پيرامون خميني ، استوانه هاي نظام ،را نشانه رفتنداين جنگ جدي تر شد و به عمقي ديگر راه برد.
براي دواير بيرون از مجاهدين و كساني كه تفكري به جز اسلام را دنبال ميكردند مجاهدين مبارزاني بودند كه با ارتجاع در آويخته بودند ، ماجرائي كه در عموميت خود بارها و بارها در دنيا تكرار شده است ولي در اين ايام در درون مجاهدين مقولة ديگري جديت خود را نشان ميداد، مقوله كمبود رهبري فكري و عقيدتي .
براي اينكه جديت اين مقوله را بدانيم نخست بايد باور داشته باشيم و باز هم بايد تاكيد كرد سازمان مجاهدين سازماني ست كه ازآغاز باايدئولوژي اسلام پي ريزي شده است و در سالهاي مورد نظر ما نيز ايدئولوژي مجاهدين همين بود. در اين ايدئولوژي‌ كه بر اسلام شيعي متكي ست ،تا زماني كه چيز ديگري كشف نشده تا جاي مقوله رهبري عقيدتي را بگيرد، مقوله رهبري عقيدتي ـ كسي كه در پيروي از آرمانهاي تشيع و راهنمائي صلاحيت بلاتري دارد ـ جدي ست . مهم نيست كه ما اساسا چه ديدگاهي نسبت به اين مقوله داشته باشيم و آن را مثبت يا منفي ارزيابي كنيم مهم اين است كه‌ جديت وجود آن را در ايدئولوژي اسلام شيعي باور داشته باشيم و بدانيم كه سازماني با ساخت و بافت سازمان مجاهدين با اين مسئله مواجه است و بايد به آن پاسخ بدهد و راه چاره اي بجويد. بحث در اين باره ميتواند بسيار گسترده باشد ولي من به همين اندازه اكتفا ميكنم و ميگويم كه در سر فصل سال 1363 و فارغ از حوادثي كه اتفاق افتاد و شيوه هائي كه براي اين اعلام اتخاذ شد و روشهائي كه براي تعمييم و تبليغ و تفهيم اين مقوله در درون سازمان مجاهدين به كار گرفته شد ـ كه هر يك ميتواند مورد بحث و نقد قرار گيرد ـ پاسخ به اين مقوله براي مجاهدين ضروري بود، اين خلا‹ پس از رو در رو قرار گرفتن تمام عيار مجاهدين با رژيم خميني وجود داشت و مسعود رجوي به عنوان مسئول اين سازمان مي بايست يا اندك اندك تحول و استحاله سازمان مجاهدين را به سازماني متفاوت با سازمان مجاهدين اوليه پذيرا شود و به عوارض اين دگرديسي تن دهد، يا وجود يك ابهام بزرگ و بحران زاي ايدئولوژيك را در دستگاه فكري مبارزان مسلمان سازمان مجاهدين قبول كرده و به زعامت سياسي و تشكيلاتي مجاهدين بسنده كند و يا اينكه با اعلام مقوله رهبري فكري ، جدا بودن حساب و كتاب عقيدتي و ايدئولوژيك مجاهدين را از ساير ين اعلام كند و همين كار را كرد و در حقيقت به يك ضرورت پاسخ داد و تن سپرد .
من فكر ميكنم پيش از هر نوع نقد و بر رسي نخست بايد اين مسئله را درك كرد، با درك اين مسئله بسياري از تناقضات غير واقعي و ايرادهاي غير منطقي به كنار ميرود و باعث ميشود كه در روشنائي بيشتر واقعيت را بنگريم و نه در دستگاه فكري خود بلكه در كادر يك واقعيت و جبر تاريخي و اجتماعي مقوله را به داوري بنشينيم. .
اين كه مجاهدين در آينده چه راهي را طي خواهند كرد و مقوله رهبري عقيدتي در آينده به چه تقديري راه خواهد برد و بر خورد جامعه با اين نوع تفكرو رد يا پذيرش آن چه خواهد بودو بسياري مسائل ديگر سئوالاتي ست كه ميشود به آنها پرداخت و من فكر مي كنم بيش از همه، اين سئوالات روي ميز خود مجاهدين قرار دارد . با بر شمردن اين نكات و تاكيد روي آنها ميخواهم بگويم جار و جنجالي كه رقصندگان بر اجساد بر سر مقولة رهبري عقيدتي راه انداخته و سعي مي كنند آن راپديده اي مرموز و خطرناك جلوه داده وسكت بودن مجاهدين را از درون آن بيرون بكشند و مسعود رجوي را رهبر اين سكت، و با قدرتي افسانه اي و فارغ از هر قيد و بند معرفي كنند ياوه اي بيش نيست. واقعيت تاريخي ميگويد مسعود رجوي در ميعادگاه يك جبر سنگين و در نقطه مسئوليتي كه قرار داشت چاره اي جز اين در مقابل خود نداشت. او مي بايست يا تاج خار را بر سر نهد و آماج انواع و اقسام حملات بشود و يا سازمان خود را در ميدان مبارزه با كمبودي جدي رها كند.
مجاهدين با كسي جز رژيم آخوندها جدالي ندارند
مجاهدين با كسي جز رژيم ارتجاعي حاكم بر ايران جدالي ندارند. آنها به عنوان يك مجموعه با ايدئولوژي اسلام ،كه خود اين مجموعه بخشي از يك جنبش مقاومت لائيك است مرزهاي فكري خود را همانطور كه از لحاظ سياسي ، از لحاظ فلسفي و عقيدتي كشيده و اعلام كرده اند. آنها با هيچ گروه مسلماني اعم از شيعه و سني و هيچ گروه غير مسلماني مانند كليمي و يهودي و زرتشتي و يا كمونيست و سوسياليست و لائيك در گيري اعتقادي نداشته و توهيني روا نداشته اند. مجاهدين به عنوان نيروي محوري در شوراي ملي مقاومت ايران و با صحه گذاشتن بر طرح جدائي دين از دولت در بيست سال قبل و تلاش براي بر پائي دولتي غير مذهبي ماهيت دموكراتيك انديشه ها و اعتقادات مذهبي و فلسفي خود را در معرض داوري قرار داده اند.
مجاهدين تنها با ديكتاتوري خونريز خميني جنگيده اند، آنان انديشه خود را تبليغ كرده اند ولي هرگز ادعا نكرده اند كه پيروان ساير مراجع و مراجع تقليد ي كه حلقه غلامي ديكتاتوري خميني را به گوش نكرده اند در زمره دشمنان قرار دارند، آنان بجز با خميني و دوستان خميني ، با ديگران راه رفاقت و صلح و آشتي را پيموده اند.
مجاهدين ادعا نمي كنند كه ايدئولوژي تازه اي را ابداع كرده اند، آنها مي گويند ايدئولوژي ما مبتني بر مباني‌اسلامي ست كه وجود داشته است و با شرايط نوين و تضادهاي مشخص‌اين روزگار تطبيق داده شده است .آنان چيزي به اصول و فروع دين و آئيني كه اكثريت مردم ايران به ان معتقدند اضافه واز آن كم نكرده اند .‌آنان همان سنت‌ها و فرهنگي را دنبال كرده و سعي در اعتلاي آن دارند كه قرنهاست در ميان مردم ايران رواج داشته و دارد. آنان در دوران مبارزات سياسي خود و در عين تبليغ ايدئولوژي خود ادعاي آن را نداشتند كه‌مسلمانان يا غير مسلماناني كه اعتقادات مجاهدين را دنبال نمي كنند بر باطلند،و آنان در تمام اين بيست و سه سال حول مسئله آزادي و مبارزه با ارتجاع مذهبي حاكم بر ايران در راه آزادي مسلمان و نامسلمان سر زمين خود مبارزه كرده و به خاك غلتيده اند.در دوران حاضر نيز مجاهدين جز با حاكمان مرتجع باز مانده از ديكتاتوري مذهبي خميني با هيچ كس ديگر و با هيچ عالم و فقيه وشيخ و ملاي ديگري سر عناد و دشمني ندارند و با اتكا بر نقاط وحدت و درد مشترك سير و سلوك خود را دنبال مي كنند.
براستي بايد به اين انديشيد كه، در سراسر جهان و در سرزمين خود ما ايران، گروهها و سازمانها و جنبشهاي مختلفي وجود داشته كه هريك ايدئولوژي خاص خود را داشته و با آن زيسته و مرده اند و ما در باره هيچكدام از آنها كلمه سكت را بكار نميبريم و تنها به داوري در باره مثبتات و منفي هاي آنها مي پردازيم، چرا در باره مجاهدين اين حق را قائل نميشويم .
در كنار ميليونها مسلمان
من فكر ميكنم فارغ از رد يا قبول ،زمان اين رسيده است كه با اين مقوله از زاويه تاريخي و جامعه شناسانه بر خورد كنيم و فارغ از بت ها و عينكها و حب و بغض ها آن را بشناسيم و انتقادات خود را به قول علما در« غير ما وضع عليه »مطرح نكنيم . مجاهدين معصوم نيستند و اين ادعا را هم ندارند و مثل همه سازمانهاي سياسي با عبور از آزمونهاي آزمايش و خطا و تصحيح خطاها بايد به جلو حركت كنند اما مجاهدين درمقوله رهبري عقيدتي نه تنها تشكيل سكت نداده و خطائي مرتكب نشده بلكه صادقانه در پي يك ضرورت شتافته اند و به آن پاسخ داده اند.آنان در عرصه انديشه به ضرورتي ايدئولوژيك در كادر اعتقادات خود پاسخ داده اند و نبايد از ياد ببريم كه اين پاسخ را نه براي منافع شخصي ، بلكه در عرصه عمل مبارزاتي و در راه آزادي مردم ايران يعني جنگيدن با حكومت ارتجاعي آخوندها به كار گرفته اند، نيز فراموش نكنيم كه در كنار ميليونها مسلمان در خاك آرميده در ايران هزاران مسلمان مجاهدي در خاك آرميده اند كه تمام اصول و فروع دين را قبول داشتند و به تمام واجبات عمل كرده و ار منهيات دوري كردند و تنها تفاوتشان اين بود كه در پذيرش رهبري عقيدتي ـ كه در اسلام كاري بر مبناي آزادي و اختيار است ـ كسي را انتخاب كردند كه بيشتر به آزادي مردم ايران از چنگال ارتجاع مذهبي مي انديشيد.

برخي از نمونه هاي برخورد
…با اين همه
در سكوت ، يا فرياد
حقيقت‌ هميشه بلند تر از قامت هاي ماست…
مجموعه شعر « ماه و ساز دهني كوچك» ، نگارنده
پيش از اين از سكت و ويژگي هاي حاكم بر سكت ها سخن گفتم و وجوه افتراق يك سكت را با مقاومتي كه مجاهدين محور آن هستند ياد آور شدم اما از آنجا كه خشم و كين دشمنان‌مقاومت ، مرتجعين‌حاكم بر ايران، و اعوان و انصارشان در خارج كشور بر روي مسعود رجوي متمركز است وتلاششان اين است كه او را به مثابه رهبر سكت و يك تروريست معرفي كنند به چند نمونه برخورد از دهها نمونه برخوردي‌كه به طور شخصي شاهد آن بوده ام اشاره ميكنم تا بدانيد عليرغم هرايراد و انتقاد منطقي و درستي، تصوير سازيهاي اين ناجوانمردان تا كجا از واقعيت به دور است.
من هر وقت به مسئول اين مقاومت ـ از سال 1357 تا همين امروزـ فكر ميكنم، نخستين تلاشم اين است كه با حفظ انتقادات خود و به دنبال جواب بودن، او را در نقطه مسئوليتي كه به عهده داشته است ببينم، نقطه مسئوليت يك مسئول جنبش با مشكلات و مسائلي غول آسا كه طي بيست وپنج سال گذشته لحظه به لحظه با آنها در گير بوده وبراي حل اين مشكلات به واقع تن و جان افشانده است. من اين نكته را هميشه به دوستان و آشناياني كه انتقادات و ايرادات خود را مطرح ميكنند نيز ياد آوري ميكنم و ميگويم براي درك حقيقت و رسيدن به انتقاداتي جدي و واقعي بايد به دو نكته توجه داشته باشيم.
نخست اينكه از پشت دلخوري ها و زخمهاي فردي و عاطفي ودر حقيقت سايه ها و عينك ها به داوري فرد ،گروه يا سازمان مورد نظر خود نپردازيم . ديگر اينكه هر فرد يا گروه يا سازمان را در نقطه خاص خود او و مسائلي كه با آن در گير است به داوري بنشينيم. در رابطه با مسئول يك مقاومت كه با ديكتاتوري هولناكي چون حكومت آخوندها در گير است و مسائل زندگي اش حفظ جان هزاران رزمنده،تامين نيازمندي هاي آنان، حل و فصل مسائل فكري و تشكيلاتي آنان، درگيري سياسي با حكومت آخوندها در دهها كشور ديگر و دهها و صدها مساله از اين قبيل است نمي توان از زاويه مسئول يك تجارتخانه، يا پدر يك خانواده، يا مسئول يك سازمان هنري و فرهنگي به داوري نشست. تازه اين نوع به داوري نشستن كار كساني ست كه حب و بغضي ندارند و تنها انتقاد خود را دنبال مي كنند، در رابطه با افرادي كه از مسعود رجوي به عنوان رهبر يك سكت ياد مي كنند ما با موجوداتي روبروئيم كه مساله اصلي شان اين است كه چرا رجوي و سازمان و جنبشي كه مسئوليت آن‌را به عهده داردمي جنگد! چرا كوتاه نمي آيد! ، چرا مانند رقصندگان بر جسد رهبري فكري و مكتبي ملايان را نمي پذيرد، و چرا كاري كرده است كه اين حكومت نتواند به راحتي به كار و بار خود ادامه دهد.
اگر نوشته هاي مهندس تفرشي را(که البته بعدها دوباره به سوی رژیم بازگشت) در رابطه با اين افراد و رابطه آنان با وزارت اطلاعات خوانده باشيد بهترمعني آنچه را كه نوشته ام خواهيد فهميد. مساله اصلي اين افراد اين است كه اساسا چرا جنبش وجود دارد و مسئله اينان هنگامي حل خواهد شد كه يا جنبش نابود شود و يا با سقوط ديكتاتوري آخوندها آنها هم روي نهان كنند و مانند ماموران ساواك شاه در گوشه اي از دنيا پناهي بجويند، و اما نمونه ها:

حتي يك نمونه اعدام وجود ندارد
در درون مقاومت ايران طي بيست و پنج سال مبارزه نمونه اي از اعدام وجود نداشته، مجاهدين مخالفين فكري خود را نه شكنجه داده و نه اعدام كرده اند، آنان حتي دشمنان مسلح اسير شده خود، پاسداران بسيجي ها و مزدوران حكومت آخوندي را به عنوان مهمان نزد خود نگهداشته، با محبت و انسانيت با آنها برخورد كرده و سپس آنها را رها كرده اند. در طول مبارزات و عمليات ارتش آزادي تمام اسيران پس از مدتي آزاد شده اند واين حقيقتي ست كه تمام مراجع حقوق بشري از آن با خبرند.
نمونه برخورد با قاتل يك مجاهد
در سال 1366 من در معيت دكتر هزار خاني در سليمانيه به ديدار شماري از اسيران ارتش آزادي بخش رفتيم.در اين سفر كار من خبر نگاري بود و به مدت شش روز در ميان اسيران كه مجاهدين به آنها مهمانان خطاب مي كردند ماندم و با آنها صحبت كردم و گزارشي تهيه كردم كه فكر ميكنم تحت عنوان« شش روز در ميان از جهنم نجات يافتگان »در نشريه مجاهددرج شد. .مسئول اين مهمانسرا در ان هنگام آقاي محمد سادات در بندي بود. در اين مهمانسرا به مدت شش روز من شاهد نمونه بر خوردهاي حيرت آوري از ملاطفت مجاهدين با پاسداراني بودم كه آمده بودند تا خون مجاهدين را بر زمين بريزند . وقتي علت اين همه ملاطفت را پرسيدم سادات گفت اين دستور خود مسعود است. او گفته است ـ نقل به مضمون ـ:
هر رزمنده اي كه با اسيران برخورد خشن و غير انساني داشته باشد مواخذه خواهد شد و مورد انتقاد شديد قرار خواهد گرفت، ما نبايد تحت تاثير كششهاي فردي اصول انساني و اعتقادات ايدئولوژيك خود را زير پا بگذاريم . در ميدان نبرد با دشمن تا دندان مسلح بايد جنگيد ولي همين دشمن وقتي به اسارت در آمد تحت حفاظت ما قراردارد ،پاسداران خميني پس از دستگيري تحت حفاظت مجاهدين هستند و مجاهدين موظف هستند در موقع انتقال آنها به مراكز نگهداري، غذا و آب خود را با اسيران تقسيم كنند.
بعد از اين صحبت ، سادات نمونه جالبي را به من معرفي كرد،نام اين اسير را كه بعدها آزاد شد فراموش كرده‌ام ولي سادات به احتمال زياد بايد نام او را بداند. اين پاسداراسير بر خلاف سايرين‌كه شاد و سر حال مشغول بازي شطرنج يا فوتبال يا ورزش باستاني بودند،در طبقه پائين تختي در آسايشگاه، دراز كشيده و با ريش بلند و سر و وضعي آشفته مشغول سيگار كشيدن بود.در بالاي سر او نيز عكسي به ديوار كوبيده شده بود. من از قضيه چيزي نفهميدم تا اينكه يكي از رزمندگان توضيح داد . او گفت: اين پاسدار از زمره كساني است كه در اولين لحظات پس از اسارت از فرصتي كوتاه استفاده كرده و مجاهدي را كه او را به سوي صف تسليم شدگان مي برده به گلوله بسته و به شهادت رسانده است ، بعد از اين قضيه او را دستگير مي كنند. پس از ورود به اينجا او تا مدتي وحشت زده بود و فكر ميكرد اعدام خواهد شد ولي وقتي كه به او گفتند فرمانده ارتش آزادي او را عفو كرده است چنان دچار پريشاني و عذاب وجدان شده است كه عجالتا در تخت خود دراز كشيده و با كسي حرفي نمي زند .آن عكس هم كه كنار سر او به ديوار نصب شده عكس همان مجاهدي است كه به شهادت رسانده است.

نمونه برخورد با ماموران نفوذي وزارت اطلاعات
فكر ميكنم سال هفتاد و شش بود كه تعدادي از عناصر نفوذي وزارت اطلاعات در ارتش آزادي مورد شناسائي قرار گرفته و دستگير شدند.آنها آمده بودند تا به بهانه پيوستن به ارتش آزادي به شناسائي مراكز مهمات و تسليحات، شناسائي محل استقرار مسعود و مريم ، شناسائي مسئولين ارتش آزادي‌،كسب اطلاعات و امثال اين كارها بپردازندو دست به انفجار ، ترور و تخريب و ازجمله مسموم كردن منابع آب و مواد غذائي بزنندولي تمام آنها شناسائي و دستگير شدند. من فكر ميكنم سرنوشت چنين افرادي در دوران جنگ در ارتشها ، حتي در كشورهاي اروپائي در دوران جنگ و در سازمانها و ارتشهاي آزاديبخش، چيزي جزمحاكمه و مجازات تيرباران نبوده است ولي تمام آنها پس از مدتي به دستور فرمانده ارتش آزادي و زير نظر مقامات بين ا المللي آزاد شدند و به ايران عودت داده شدند.

نمونه برخورد با چند تن از بريدگان از ارتش آزادي
نخست اشاره كنم من واژه« بريده‌ » را براي كساني به كار ميبرم كه پس از خروج از ارتش آزادي با عناد و ضديت و فراموش كردن گذشته خود بر همه چيز خط بطلان ميكشند و در برخي اوقات لباس رزم سابق را به جبه و عبا تبديل ميكنند. من به اينان بريدگان مي گويم و به كساني كه به قول معروف «از اسب افتاده ولي از اصل نيفتاده‌اند» و به دلايلي شخصي يا سياسي يا فلسفي ارتش آزادي را ترك كرده ولي بسياري از آنان در زمره ياران مقاومت و دوستداران مجاهدين باقي مانده اند بريده نمي گويم و به كار بردن واژه « بريده » را در باره آنان درست نمي دانم . اينان جدا شدگان از تشكيلات و گاه ايدئولوژي ولي همچنان در زمره دوستان مقاومت هستند. ماجراي هفده ژوئن تصوير روشني از شمار قابل توجهي از آنان به دست داد. اين جدا شدگان كه مدتي كوتاه يا طولاني در ميا ن مجاهدين به سر برده و ياران مجاهد و مبارز و ميدانهاي مبارزه راتجربه كرده اند پس از شنيدن خبر دستگيري ها از گوشه وكنار دنيا به فرانسه آمدند ، فرياد زدند، اعتراص كردند ، دستگير شدند، بسياري از آنها ماندند و اعتصاب غذا كردند و فشار گرما را تحمل كردند تا كار به انجام رسيد، طي اين مدت من باشماري از اين دوستان شريف مقاومت كه هنوز با رشته هاي مستحكم ف به مقاومت وصل هستند و شرف انساني و مردم دوستي و ميهن پرستي در دلهاشان زنده است صحبت كردم ، صحبت هاشان سرشار شور و احساس بود و ايكاش رسانه هائي كه با مصاحبه با جند تن معدود از بريدگان و با استناد به حرفهاي آنان به تحليل و تفسير مقاومت مي نشينند با اين جدا شدگان نيز به صحبت مي نشستند تا بدانند حقيقت چيست و از نگاه وزارت اطلاعات آخوندها و كساني كه وابستگي شان به رژيم براي اكثريت پناهندگان در روشنائي قرار دارد ، نمي شود مجاهدان و مبارزان ملتي تحت ستم را آلوده كرد. بگذرم …
زمستان سال 1371 در اتوبوسي كه از بغداد به سوي اردن در حركت بود با تعدادي از اين بريدگان همسفر بودم. دو تن از آنان زناني بودند كه ارتش آزادي را ترك كرده و جهار يا پنج تن از آنان از زمره كساني بودند كه از اردوگاههاي محل نگهداري اسيران جنگي تقاضاي پيوستن به ارتش آزادي را كرده مدت چهار پنج ماه در ارتش آزادي مانده و بعد از ارتش آزادي به عنوان سر پلي براي سفر به خارج استفاده كرده بودند، دو تن از كادرهاي مجاهدين وظيفه رسيدگي به آنها را تا پايتخت اردن و راه اندازي سفر آنان به خارج را به عهده داشتند.
يكي دو ساعتي پس از حركت، سخنان و رفتار بريدگان چنان توهين آميز شد كه مرا آشفته كرد ولي مجاهدين با صبوري رفتارهاي آنها را تحمل كردند، .با رسيدن به پايتخت اردن، مجاهدين آنها را به هتلي كه در آن براي آنها اتاق رزرو شده بود بردند. بليطها وويزاي سفر زنان را به كشورهاي اروپائي، وبليط ها و ويزاي سفر مردان را به تركيه به آنها داده به هريك نيز معادل دويست هزار تومان دادند و با آرزوي موفقيت براي مسافران از آنهاخداحافظي كردند.
آن شب تا دير وقت بيدار مانده و به اين برخورد فكر مي كردم ، فكر مي كردم در مقابل اين همه پرخاش و دشنام، مجاهدين چه مسئوليتي دارند و چرا اين چنين رفتار مي كنند و بي اختيار به ياد برخي جلساتي افتادم كه مسعود رجوي عليرغم اعتراض همگاني، خانم فهيمه ارواني را كه مسئول تهيه ويزاي قانوني براي خروج جدا شدگان و بريدگان بود مورد باز خواست قرار ميداد و از او مي خواست بيشتر و بيشتر تلاش بكند تا كساني كه نمي خواهند در ارتش آزادي بمانند به دنبال كار و بار خود بروند.
نمونه برخورد با پيروان ساير مذاهب
خانم «ف» يكي از هموطنان پيرو مرام بهائيت بود كه دراثر فشار حكومت آخوندي به سوي ارتش آزادي آمده بود، فكر ميكنم شمار زيادي از رزمندگان ارتش آزادي او را بشناسند، بعد از عمليات فروغ جاويدان در جلسه اي كه با حضور چند هزارتن از رزمندگان تشكيل شده بود پس از پايان توضيحات و سخنراني مسعود ، جلسه با گفت و شنود رزمندگان ادامه يافت، در آن جلسه خانم « ف» پس از صحبتي كوتاه ومعرفي مذهب مورد اعتقاد خود گفت ميخواهد تغيير مذهب بدهد . مسعود پس از شنيدن سخنان او گفت، من فكر ميكنم بايد بيشتربه خودت فرصت بدهي، آنچه در ارتش آزادي مهم است وفادار بودن به درد و رنج مردم ايران و مبارزه براي آزادي ست،ما البته مجاهديم ولي اعتقاد بر اين است كه هر كس در مسئله اعتقاد و دين و مذهب خود بايد آزاد باشد بينديشد و بدون هيچ فشاري راه و رسم اعتقادي خود را انتخاب و دنبال كند.

دو مجاهد كرد
كردها ساليان دراز تحت ستم مضاعف بوده اند، خصائص رزمجوئي به دليل پيشينه تاريخي و جغرافيائي در آنها قوي ست ، مردماني ساده و نيرومند و شجاع و سختي كشيده هستند، به دليل مبارزات مجاهدين در فاصله سالهاي 60 تا 64 در مناطق مختلف كردستان با مجاهدين آشنا هستندو نزديك بودن كردستان ايران با مناطق استقرار ارتش آزادي امكان پيوستن جوانان كرد را به ارتش آزادي زياد كرده و به همين دليل تعداد رزمندگان كرد در ارتش آزادي زيادست.
در ميان رزمندگان «كاك اسحاق» و «كاك صلاح» دو رزمنده كرد آشناي اكثر رزمندگان ارتش آزادي هستند وحالا ديگر فكر ميكنم از شروع مبارزات هردو حدود بيست و سه چهار سال مي گذرد. سيما و صفا و صميميت اين دوتن كه مدتي با آنها همكار بودم هميشه در خاطر من پر رنگ است. اين دو ، هردو مجاهد و در رده هاي تشكيلاتي مسئول فعاليت مي كردند، براي اولين بار كه ـ در سالهاي 68 ـ 69 ـ ديدم هردو به شيوه اهل سنت و با دست بسته نماز مي خوانند حيرت كردم، با خودم فكر ميكردم مجاهد خلق به مفهوم اخص خود تنها شامل كساني ميشود كه شيعه اند ولي دانستم مرز بندي مجاهدين در محتوا است و نه در فرم ،من مطمئن هستم شمار زيادي از رزمندگان ديگر نيز در ارتش آزادي چنين اند.

نمونه برخورد با كريم حقي
درست به يادم نيست ، اواخر سال 1371 يا سال 1372 بود كه جند بار زن و مرد جواني را كه بچه كوچكي هم داشتند در اورسور اواز ومحل دفتر شوراي ملي مقاومت ديدم و دانستم آنها كريم حقي، همسرش و فرزند كوچكشان هستند. در آن هنگام آنها تازه از عراق به اروپا آمده بودند و تحت حمايت مجاهدين قرار داشتند. خانه اي براي آنها در شهركي در حوالي پاريس اجاره شده بود و ماهيانه نيزمخارج زندگي شان توسط محسن رضائي پرداخته مي شد.چندماه بعد يكروز محسن رضائي از من و يك تن ديگر از دوستان در خواست كرد براي تخليه خانه اي در حوالي پاريس به او كمك كنيم. رفتيم و خانه را تخليه كرديم و معلوم شد اين خانه محل اقامت كريم حقي بوده است. وقتي از سرنوشت كريم حقي پرسيدم گفت به ما چيزي نگفته است ولي فكر ميكنم به كشور ديگري رفته باشد. چند ماه بعد كريم حقي كشف كرد كه مجاهدين ديكتاتور و مسعود رجوي شخصيت خطرناكي است!. بارها با خود فكر كرده ام چگونه مي شود و چه حادثه اي بايد در زندگي افرادي چون او اتفاق بيفتد كه پس از ماهها استفاده از امكانات مجاهدين يكمرتبه متوجه ميشوند مجاهدين خطرناكند و رهبر اين مقاومت ديكتاتور است و امثال اين حرفها . مجاهدين اگر چنان بودند كه كريم حقي مي گويد ،و مسعود رجوي اگر چنان ديكتاتوريست كه او تصوير مي كند ، تا به حال استخوانهاي او در زير خاكها پوسيده بود وهرگز پاي او با پاسپورتي كه مجاهدين آن را تمديد كرده و بليطي كه مجاهدين بهاي آن را پرداختند به اروپا نمي رسيد فكر مي كنم حكايت بسيار روشن است و تنها بايد گفت « قبح از قباحت رخت بر بسته است».

سفر خوش
«م» در دوران شاه به مجاهدين پيوسته بود و تااوايل سال 67 مبارزه را ادامه داده بود ولي در اوايل سال 67 دچار پاسيفيسم شده و بنا به اصطلاح رايج در درون تشكيلات از موضع تشكيلاتي معلق ودر حال حل و فصل مسائل ذهني خود بود. يك روز «م» كه از مسئولين سابق خود من بود به سراغ من آمد و در روزهاي بعد در طي صحبت هايش دانستم كه او در حقيقت از پايه و اساس فرو ريخته و به طور خيلي شديد دچار وحشت است. از آنجائي كه در آن ايام من در موضع هوادار مجاهدين فعاليت ميكردم او به من اعتماد داشت. وقتي علت وحشت اش را پرسيدم جواب داد كه:
ـ اگر سازمان بداند اوضاع من اين جنين است در شرايط كنوني ممكن است مرا اعدام كند.
گفتم:
ـ تصميمت چيست؟
جواب داد:
ـ مي خواهم به خارج بروم ولي اگر مجاهدين بدانند خطرناك است.
وحرفهاي عجيب و غريبي زد كه مرا گيج كرد. با خود فكر كردم « م» چرا اين چنين فكر ميكند و اين قدر وحشت زده است . مدتي بعد او را ديدم و گفتم كه:
ـ تو اشتباه مي كني ،مسئله را مطرح كن با شناختي كه من از مجاهدين دارم مطمئن باش هيچ خطري متوجه تو نخواهد شد. پرنسيبهائي كه مسعود به آنها پاي بند است اين چنين نيست كه خطري متوجه تو بكند ، و اگر تو نميتواني مطرح كني من مي توانم آن را مطرح كنم.
« م »با شدت مخالفت كرد و گفت:
ـ نه هرگز اين كار را نكن زيرا من در نقطه مسئوليت بالائي بوده‌ام و وضعم با تو فرق مي كند و در هر جنبشي افرادي مثل من در خطر قرار دارند.
چند روز گذشت ومن شاهد افزايش آشفتگي «م» بودم، احساس ميكردم كه با اين وضع و با تصورات غريبي كه دارد بزودي تعادل خود را از دست خواهد داد . سرانجام تصميم گرفتم قضيه «م»را مطرح كنم، «م» در ستادي كه آقاي محدثين مسئوليت آن را به عهده داشت فعاليت مي كرد. قضيه را با آقاي محدثين مطرح كردم . باورش نمي شد ولي اصرارمن موجب شد كه محدثين قضيه م را با فرمانده ارتش آزادي مطرح كند.
يكي دو هفته بعد در جلسه اي كه شمار ي از مجاهدين و مسئولين مجاهدين حضور داشتند «م» در مقابل مسعود و مريم رجوي قرار گرفت. اودر ابتداي كار وحشت زده بود ولي وقتي مسعود به آرامي از او خواست حرفهايش را برند خيال «م» راحت شد، مسعود طي دو شب و جلساتي طولاني تلاش زيادي كرد كه او را دوباره به ميدان مبازره با خميني باز گرداند ولي شدني نبود.سرانجام به او گفت :
ـ مي تواني به دنبال زندگي خود بروي، سفرت خوش ، ما در اينجا كسي را كه نمي خواهد با خميني بجنگد نگاه نمي داريم ،هيچ خطري متوجه تو نيست ،مجاهدين فقط با آخوندها و مزدوران مسلح آنان مي جنگند. تو مي تواني به آسودگي از اينجا بروي. فقط بايد سه چهار ماه صبر كني تا مشكلات قانوني مسافرت تو حل و فصل شود.
بعد از «م »پرسيد:
ـ تا آن هنگام چه در خواستي داري؟
«م» تقاضاي خانه اي مستقل ، امكانات زندگي . يخچال . تلويريون و… كرد مسعود گفت تمام اينها را براي او فراهم كنند و خطاب به مجاهدخلق علي زركش گفت: مسئوليت حل و فصل مسائل و رسيدگي به امورات صنفي« م» تا لحظه اي كه در ميان ماست با توست. به نحو احسن به او رسيدكي كن و هرجه مي خواهد در اختيارش بگذار.
دو سه ماه بعد «م »روانه سفر شد و به دنبال زندگي خود رفت و تا جائي كه خبر دارم تا مدتهابعد در هنگام مشكلات و گرفتاري هاي شخصي خود به مجاهدين مراجعه مي كرد و از آنها كمك مي خواست.

در كتابخانه‌هاي مجاهدين
فكر ميكنم نخستين بار در سال 1366 بود كه با كتابخانه هاي مجاهدين آشنا شدم. بجز كتابخانه هاي كوچكي كه در هر ستاد و هر لشكر و هر پايگاه كوچك در آسايشگاهها يا سالن محل نماز خواندن براي استفاده رزمندگان وجود داشت . دو كتابخانه بزرگ يكي در قرار گاه اشرف و ديگري در قرارگاهي كه من در آن زندگي مي كردم ايجاد شده بود. ار تعداد كتابهاي كتابخانه اشرف با اطلاع نيستم ولي در كتابخانه ديگر حدود دوازده هزار عنوان كتاب وجود داشت و هرماهه ليستهاي متعددي به كشورهاي مختلف فرستاده و تازه ترين كتابها خريداري و ارسال ميشد. مسئوليت كتابخانه مورد بحث مدتي بر عهده نويسنده و تاريخ نگار ، ابوذر ورداسپي بود.مدتي نيز دكتر سنابرق زاهدي، چند ماهي بهزاد معزي و چند ماهي نيز من مسئوليت اين كتابخانه را در سالهاي هفتاد و هفتاد يك بر عهده داشتم و بيشتر اوقات خود را تا دير وقت شب در اين كتابخانه مجهز، با هواي خنك و پنجره هاي بزرگ و قفسه هاي مرتب و خاموش كتابها مي گذراندم. نخستين فيشهاي كار روي تاريخ ايران را كه هنور هم ادامه دارد به مدد اين كتابخانه با ارزش فراهم كردم.
اين كتابخانه بسيار غني بود . آثار برجسته ترين شاعران . نويسندگان ، تاريخ نگاران. فيلسوفان . روانشناسان و روانكاوان، جامعه شناسان. سياستمداران، نقاشان ، سينما گران ، اثار گروههاي مذهبي حتي نويسندگان وابسته به رژيم خميني . آثار ماركسيسني و… و نيز انواع و اقسام تازه ترين نشريات ، روزنامه ها و مجلات سياسي در اين كتابخانه وجود داشت.
هر روز شمار زيادي به اين كتابخانه مراجعه كرده و كتابها و نشريات مورد احتياج و علاقه خود را به قرض مي گرفتند. گاهي شبها هنگام مرتب كردن فيشهاي نوشته شده توسط مراجعه كنندگان و خواندن اسامي كتابها با خودم فكر مي كردم. مجاهدين در ايدئولوژي خود بسيار سر سخت اند ولي از برخورد با ساير افكار و عقائد هراسي ندارند. زيرا سازماني كه از برخورد با افكار و عقائد متفاوت با خود وحشت داشته باشد هرگز اعضاي خود را در برخورد با سيلابي توانا از افكار و عقائدي كه در اين كتابخانه و در لابلاي اين كتابها در جريان است قرار نميدهد.

شرط مسلمان بودن
اين يكي از خاطراتي است كه هرگز فراموش نمي كنم، فكر ميكنم اوايل سال 1368 بود. گرد همائي بزرگي در قرارگاه اشرف بر گزار شده بود و مسعود در باره موضوعات مختلف سياسي و ايدئولوژيك در جمع هزاران رزمنده صحبت مي كرد، در آن شب مسائلي از قبيل اسلام ، عبادات . حجاب، مجاهدين ، اسلام مجاهدين، اسلام خميني، هواداران مجاهدين و امثال اينها مورد بحث بود ، او مي گفت ـ نقل به مضمون ـ چرا بايد بهاي خرابكاري ها و جنايات خميني و تفكر خميني را از مجاهدين طلب كنند. مگر مجاهدين با خميني و به دنبال خمينبي شروع به نماز خواندن و رعايت حجاب كردند و يا مقلد خميني بوده اند كه به دليل جنايات خميني از حجاب و نماز روي بر گردانند و دين و آئين خود را به كناري بگذارنند. درست نيست كه طلبهائي را كه از خميني دارند از مجاهد خلقي كه براي آزادي مسلمان و غير مسلمان مبارزه مي كند بستانند. بگذاريد خيلي روشن بگويم كسي كه آگاهانه و مختارانه و آزادانه راه مجاهدت را انتخاب كرد و در اين راه عضويت مجاهدين به او ابلاغ شد،عبادات را بجا مي آورد و حجاب را رعايت مي كند و هيچ فشاري را تحمل نميكند ،زيرا خودش انتخاب كرده است و پتانسيل فداكاري و جانبازي خود در راه آزادي را ار ايدئولوژي خود مي گيرد . بيرون از اين كادر اما داستان چيز ديگريست ، آن سقفي كه دايره اسلام را به معناي عام تعيين مي كند دو چيز بيشتر نيست ، اقرار به وحدانيت خدا و ايمان به رسالت پيامبر اسلام يعني لااله الاالل محمد رسول الله، اين سقف عظيم و مشترك تمام مسلمانهاست و در زير اين سقف نحله هاي گوناگون شكل گرفته، و خدا لعنت كند خميني پليد را كه اين مرز را خدشه دار كرد و مادران و خواهران شريف مسلمان ما را به جرم بي حجابي مورد آزار قرار داد وبه شلاق بست و پيروان ديگر آئين هائي را كه در زير سقف اسلام شكل گرفته مي آزارد.

درد دلهاي شاعر شيرازي
سال 69 حميد اسديان، مردي تقريبا سي و دو سه ساله، بالا بلند، چالاك و نيرومند، كندمگون و خوش چهره و با سبيلهاي پر پشت را كه خطوط چهره اش حالتي شوخ و طنر آلود داشت به من معرفي كرد و گفت:
ـ او شاعري شيرازي و با ذوق است كه سالها به عنوان اسير جنگي در بازداشتگاههاي جنگي عراق بوده است و چند ماهي ست كه تقاضاي پيوستگي به ارتش آزادي را كرده و به اينجا آمده است .
آن روز با شاعر شيرازي جند ساعتي قدم ردم و صحبت كردم. او مي گفت:
ـ با شروع جنگ ايران و عراق من و حدود بيست تن از دوستان و هم پياله ها و رفقاي «حجره و گلستان» داوطلبانه خودمان را معرفي كرديم و به جنوب رفتيم و مسلح شديم تا از آب و خاكمان دفاع كنيم.
وقتي از شاعر شيرازي از دين و ايمانش پرسيدم با خنده گفت:
ـ بنده اي از بندگان خدا بر روي اين كره زمين و در نقطه اي كه ايران نام دارد.
گفتم:
ـ انگيره ات در جنگيدن جه بود؟
جواب داد:
ـ فقط عشق اين آب و خاك، اين مملكت براي من همه جايش زنده است نمي توانستم تحمل كنم كه كسي بيايد و آن را اشغال كند. به همين دليل در همان روزهاي شروع جنگ من و دوستانم به جنوب رفتيم و مشغول جنگيدن شديم، كارمان شكار تانكها و سربازان بود . ظي دو سه هفته هشت تن از بچه ها كشته شدند و بقيه محاصره و اسير شديم و روانه بازداشتگاهها شديم. فكر نمي كرديم شرايط اينقدر سخت باشد. و جنگ اينقدر طول بكشد. از ده دوازده نفري كه دستگير شده بوديم پنج نفر در اسارتگاه مردند، مريض شدند و مردند. شرايط آب و هوا خيلي متفاوت با ايران و تحمل آن سخت بود.وضع غذا و دارو نيز خوب نبود . آن همه جسد و جنازه و خشونت و كشتار از دو طرف جائي براي محبت باقي نگذاشته بود، في الواقع اگر اوضاع عوض نشده بود بقيه ما نيز مرده بوديم بخصوص كه جماعت ما با پاسدارها و بسيجي ها و حزب اللهي ها سنخيتي نداشت، اكثر ما آدمهاي اهل شعر و كتاب و از نظر مذهبي لائيك بوديم و به همين علت نمي توانستيم زير بار حزب اللهي ها برويم و از حمايت آنها برخوردار شويم. در بعضي اوقات فشار آنها بيشتر از نگهبانان اسارتگاه بود . في الواقع اميدي به زندگي وجود نداشت تا اينكه يك مرتبه اوضاع عوض شد.
پرسيدم:
ـ چطور؟
شاعر شيرازي كفت:
ـ يك روز صبح متوجه شديم براي صبحانه تخم مرغ داده اند و سهميه نان را افوده اند. ظهر كه شد متوجه شديم وضع نهار بهتر شده وظرف چند روز خيلي چيزها تغيير كرد و بهتر شد . اول نمي دانستيم علت چيست . ولي بزودي دانستيم كه مسعود رجوي از فرانسه به عراق آمده و در ملاقات با رئيس جمهور عراق خواسته است كه به وضعيت اسيران توجه بيشتري بشود.
شاعر شيرازي اندكي خاموش شد و ادامه داد:
ـ امشب براي اولين بار مسعود رجوي را ديدم و با خودم فكر كردم اگر او به عراق نيامده بود من الان زنده نبودم ودر اثر شرايط طاقت فرسا از بين مي رفتم.
شاعر شيرازي مدتي در ارتش آزادي ماند و بعد به دنبال سرنوشت خود رفت ولي از او شغري كه بياد دكتر كاظم رجوي سروده ودر نشريه شورا چاپ شده به يادگار مانده است.

دگم هاي مسعود رجوي
فكر ميكنم بيشتر دوستان شوراي ملي مقاومت ، آن جه را مي خواهم اشاره كنم درخاظر داشته باشند. در يكي ازگرد همائي هاي سالانه شورا ،فكر ميكنم درست پس از روي كار آمدن خاتمي ، جلسات شوراي ملي مقاومت به مدت چهار الي پنج روز در يكي از قرارگاههاي ارتش آزادي تشكيل شد. بحث و فحص ها زياد بود ولي يكي ازاين بحث ها را فراموش نمي كنم .بحث بر سر اين بود كه در شرايط كنوني و پس از سالها كه از تصويب نام جمهوري دمكراتيك اسلامي ايران به مثابه دولت موقت پس از رژيم خميني ميكذرد. بهتر است نام اسلامي از آن حذف شود . دليل شماري از دوستان كه اين پيشنهاد را دادند اين بود كه مردم ايران از حكومت آخوندها و از دين و مذهب زده شده اند و به احتمال زياد از نام اسلامي در اين تيتر خوششان نخواهد امد . بحث هاي زيادي شد و مسئول شورا بعد از آنكه بحث ها را گوش كرد، در پايان نكاتي را ياد آور شد كه هرگز فراموش نمي كنم. عين جملات او به يادم نمانده ولي مضون حرفهايش چنين بود:
مجاهدين مسلمان هستند وما به تمام ضروريات دين پاي بنديم و اعتقاد ما به روح اسلام حكم ميكندكه هر كس به آزادي راه خودش را برود و انتخاب و اعتقاد خودش را داشته باشد . من در رابطه با اين كلمه مورد نظر شما دگمي ندارم ودر وجود آن تنها به رويكرد جامعه و اعتقادات مردم و سوء استفاده نكردن آخوندها نظر دارم . دگم هاي شخصي من دو چيز است دگم اول من اعتقاد به يگانگي و وحدانيت خداست همان كه پيامبر اسلام ان را اعلام كرد و ميراث توحيد است. دگم دوم مبارزه تا آخرين نفس با ارتجاع و ستم حاكم بر ايران و تلاش براي نيل به آزادي است. من اعتقاد دارم ، مثل هر مسلمان ، مسئوليت حفظ اسلام در نهايت به عهده مبناي اصلي آن است و ما نگران از بين رفتن اسلام نيستيم ، ولي روي برگرداندن مردم ايران از آئين خميني حكايتي و لامذهب شدن يك ملت حكايتي ديگر است . در رابطه باچند و چون جامعه ايران ما دلايلي واقعي در دست داريم، پيشنه تاريخي آن هم روشن است و عكس الغمل هاي خميني و بعد از خميني نيز مشخص، خميني چرا تلاش ميكند مجاهد خلق موحد مسلمان را بيدين و ملحد معرفي كند ، زيرا ساخت و بافت جامعه ايران را مي شناسد . زيرا مي داند بسيج عليه مجاهدين مسلمان در جامعه اي كه فرهنگ آن عميقا در بين توده ها با تشييع آميخته مشكل است ، نكته ديگر من بارها فكر كرده ام كه پس از ورود خميني ، اگر بيزاري مردم از پايه و اساس از دين و مذهب واقعي باشد ، چرا باز هم شاهد زاده شدن عنصر مجاهد در ميان همين مردم هستيم، تمتام انگيزشهاي ملي و مبارزاتي درست است ولي واقعيت اين است رزمنده صف نخست ، آنكه مي داند صف نخست محل جان باختن و خطر است ، در عموميت خود بازهم عنصر مسلمان مجاهد است . معني اين واقعيت چيست؟ خيلي از اين رزمندگان وقتي مبارزه مسلحانه ضروع شد چهار پنج ساله بودند و اساسا مجاهدين را نمي شناختند ، چگونه است در جامعه اي كه آخوندها بيشترين بيزاري را از مذهب بر انگيخته و بيشترين ضربه را به اعتماد مذهبي مردم وارد اورده اند باز هم شاهد زايندگي آن و زاده شدن عنصر مبارز مسلمان كه در روزگار ما تشكل اصلي اش مجاهدين هستند مي شويم.. مسئله بر سر كلمه اي خاص و حذف و اضافه كردن آن نيست ، مسئله اصلي تعهد عنصر مبارز و انقلابي نسبت به جامعه خود و شناخت دقيق ساخت و بافت سرزميني مثل ايران و پيچيدگي هاي آن است .
با ياد اوري اين چند نمونه،«چند نكته و چند سانتيمتر از واقعيت» به پايان مي رسد ، هر چند كه به قول بيدل دهلوي:
اي بسا معني كه از نامحرمي هاي زبان
با همه شوخي اسير پرده هاي راز ماند
اميدوارم روزگار مجال دهد تا در فرصت هاي ديگر نكته هائي ديگر و ساتيمترهائي ديگر از واقعيت باز گفته شود و در معرض داوري شما قرار گيرد.
در آغاز اين ياداشت ها جند سطر از شاملوي بزرگ مددكار گشت و مطلع را به زيبائي خود آراست در پايان دريغم آمد كه چند سطري از شعر « بخشش هاي ساده» از پل الوار شاعر بزرگ جهاني ، سراينده شعر جاودانه و فراموش نا شدني آزادي و از مبارزان برجسته نهضت ضد فاشيسم در فرانسه را ، حسن ختام اين يادداشت ها قرار ندهم.پل الوار در دوران اشغال فرانسه به عنوان تروريست و خرابكار تحت تعقيب فاشيست ها بود و او همان بزرگي است كه شاملو در باره او مي گويد :
با شعر او من جهاني ديگر از شعر را شناختم واز دنياي كهن شعر خارج شدم.
…هيچ سنگي ـجواهري ـ
گرانبها تر از اشتياق خونخواهي بيگناهان نيست
هيچ آسماني
براق تر از صبحي نيست كه در آن خائنان مغلوب مي شوند
صلح و آرامشي بر زمين پيدا نخواهد شد
تا زماني كه جلادان عفو مي شوند،….
آنها كه پليدي را فراموش كرده اند
آنها كه قلب ندارند
براي ما بخشش جلادان را موعظه مي كنند
براي بي قلبان جلادان ضروري اند….
هيج سنگي ـ جواهري
گرانبهاتر از اشتياق خونخواهي بيگناهان نيست.
اوت 2003 ميلادي
مرداد و شهريور 1383خورشيدي
اسماعيل وفا يغمائي

هیچ نظری موجود نیست: